این راز تقدیم شما!!

ساخت وبلاگ
به قلمِ مریم یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۲. ساعت 15:41 سریال « آقای آفتاب Mr. Sunshine 2018 » به کارگردانی لی یونگ بوک، یکی از بهترین سریال های کره ای بود که این اواخر دیدم. همین دیشب تمومش کردم.یه درام تاریخیِ عاشقانه با بازی دوست داشتی « کیم ته ری » و « لی بیونگ هان » و « یو یون سوک » که به بخشی از تاریخ کشور کره و ظلمی که ژاپن بهش روا داشته، می پردازه. کیم ته ری رو یادتونه؟ توی فیلم جنگل کوچک هم بازی کرده بود.داستان حول محور پنج شخصیتِ «ئه شین» ، «یوجین» ، «دونگ مای» ، «هوی سونگ» و «یانگ هوا» می چرخه که عشق و رابطه ی عاطفی بینشون لحظه های بامزه، عاشقانه، شاد، غمگین، پر خشم و غرور آفرینی رو خلق کرده.این سریال با داستانی گیرا، به خوبی وطن فروشی و وطن دوستی رو به تصویر کشیده. روایتِ استعمار و عطش سیری ناپذیرِ سران قدرت در تصاحب سرزمین ها. این سریال بارها منو یاد هشت سال دفاع مقدس ایران انداخت.سریال، بیست و چهار قسمته با دوبله ی درجه یک. چه زبان اصلی ببینیش چه دوبله، هر دو فوق العاده ست. این سریال رو خیلی دوست داشتم و بارها از اندوهِ صحنه هاش گریه م گرفت.قسمت اولش رو که دیدم با سکانس های جنگ شروع میشه؛ می خواستم کنار بذارمش اما شخصیت ها که وارد داستان شدند، هر چه جلوتر رفت جذاب تر شد. پیشنهاد می کنم شما هم از تماشاش لذت ببرید. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1402 ساعت: 14:35

به قلمِ مریم چهارشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۴۰۲. ساعت 12:12 دیشب فیلم فرانسوی « بل و سباستین Belle and Sébastien 2022 » رو دیدم؛ نسل جدیدی از انیمه ی معروف ژاپنیِ بل و سباستین که در سال ۱۹۸۱ ساخته شده بود البته با داستانی متفاوت‌.در انیمه ی ۵۲ قسمتی بل، سباستین پسر تنهایی ست که با سگی به نام بل آشنا میشه و پدربزرگش رو ترک می کنه تا مادرش رو پیدا کنه. در این فیلم، سب پسربچه ی جسور و دردسرسازی که مادرش اون رو پیش مادربزرگش در کوهستان میذاره تا برای سفری به پراگ بره. اونجا سب با بل آشنا میشه که صاحبش بی رحمانه باهاش رفتار می کنه و سب بهش کمک می کنه. این سگ جذب سب میشه و دورادور هواش رو داره تا این که..فیلمش قشنگ بود اما می تونست داستان قوی تری داشته باشه. فکر کنم بچه ها دوسش داشته باشند و فیلم خوبی برای تماشا کنار خانواده ست. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1402 ساعت: 14:35

اندوه قلبم اونقدر عمیق و سنگینه که دلم می خواد طوری از همه فاصله بگیرم و ارتباطم رو با همه قطع کنم که کسی نتونه باهام حرف بزنه. برم جایی که هیشکی نباشه، که ممکن نیست. ازین سوگ تموم نشدنی حفره ی عمیقی تو قلبم دهان باز کرده.

این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1402 ساعت: 14:35

می‌خواستم بمانم رفتم‌. می‌خواستم بروم ماندم. نه رفتن مهم بود وُ نه ماندن... مهم من بودم که نبودم. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 50 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 1:29

کوه را خستگیِ ایستادن می‌فرساید رود را خستگیِ رفتن و انسان در میانِ ایستادن و رفتن. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 38 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 1:29

به قلمِ مریم یکشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۲. ساعت 15:21 حسرت نبر به خوابِ درختانِ جنگلیهر چند مخملی.حسرت نبر به راحتِ ساحلبه خوابِ کوههر چند باشکوه.حسرت نبر به خلوت و خاموشیِ کویرهر چند دلپذير. گیرم که ماچون موج و ابر و طوفانبی‌ آشیانه‌ ایمو در تمامِ عمر،از غربتی به غربتِ دیگر روانه‌ ایماما غمت مباد!آن ها « همیشه » اند و فراموش می‌ شوندما لحظه‌ایم،لحظهولی جاودانه‌ایم! این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 12:36

به قلمِ مریم سه شنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۲. ساعت 1:3 این آهنگ، منو یاد آخرین روزی میندازه که مامان برای آخرین بار از خونه رفت بیمارستان و دیگه برنگشت.. شب حالش خیلی وخیم شد؛ صبح حاضرش کردیم، برادرم ماشین رو آورد تو حیاط، کمک کردیم به سختی سوار ماشین شد جونی براش نمونده بود. چون من حالم مساعد نبود، قرار بود خواهرم همراهشون بره. دمِ درِ ورودی اتاق ایستاده بودم ساکت نگاش می کردم. یهو حواسش به من شد، دستش رو آروم بالا آورد به نشونه ی خداحافظی تکون داد.. آخ قلبم.. بهش لبخند زدم و دستم رو براش آهسته تکون دادم.چشماش از خاطرم نمیره..؛ انگار با نگاش داشت بهِم می فهموند من دیگه دارم برای همیشه میرم. چشماش اونقدر غم داشت که.. خدای من، اشکام آروم نمی گیرند.. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 12:36

چی شد که من به اینجا رسیدم؟ اینقدر دست کشیده از همه چیز، تا این اندازه ساکت، چنین خسته و لبریز، تا این حد ناامید. هجوم این حجم از ناامیدی، ناگهانی نبود؛ به مرور و آهسته در جانم رخنه کرد.

این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 17:52

کاش آن موقع هاحتی شده بی ربط و نابجاحرف هایم را زده بودم‌‌.آدمی راسکوت نابود می کند.بعدها فهمیدم.. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 17:52

به قلمِ مریم شنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۲. ساعت 12:10 با این که صبح خیلی زود بیدار شدم اما از درد، دوباره به خواب پناه بردم. و خواب موندم، بیدار که شدم ساعت یازده بود و هیشکی خونه نبود. دوباره خواب مامان رو دیدم؛ وقتی خوابش رو می بینم دلتنگ تر میشم براش.باد می وزه و پرده ی اتاقم رو تا سقف می بره و موهام رو روی پیشونیم پریشون می کنه. از درد سرم رو به تاج تختم تکیه دادم و ساکت به بزرگراه و گذر ماشین ها خیره شدم.نیاز به استراحت دارم تا بهتر شم اما باید برم بیرون. نه تنها نیاز به مرخصی، که دلم کسی رو می خواد ازم قدری پرستاری کنه. که ممکن نیست. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 17:52